نجوایِ بی پروا



- خب چیکار میکنی؟اینترنت هم که قطع شده نمیشه هیییچ کاری کرد !!

+آره ولی سایت هایی کهir. دارن باز میشن.

-عههه واقعاآخ جووون

 

پس از چندی من با حس خوشحالی که بالاخره یه جایی باز شد به عرش رفتم:)

از صبح دپرس هستم چون امتحان شهر رو رد شدم و توفکرش که میرمبیشتر حالم گرفته میشه !!

نمیدونم چرا چند وقتی هست حواس ندارمروح وروانم قاطی کردن و رو مغزمم اثر گذاشتن حوصله هیچ کاری هم ندارم و بدتر ازهمه اینکه حس تنفر نسبت به خودم داریم :/ بگذریم

از گرانی بنزین و این همه دلِ تنگ هم سینه ام به درد اومده و فقط دلم میخواد بشینم به حال خودمون زار بزنماز همه بدتر وقتی تلویزیون میبینم افسرده وناراحت وخشمگین تر میشم:/

هوا هم زمستونی وسرد شده طوری که از صبح تا الان برف ریز ریز معروف به برف شادی داشتیم و حدودا 4 -3 سانت برف رو زمین نشسته دیشب هم اطلاعیه زدن و مدرسه های تمام مقاطع شهر رو به خاطر برودت و احتمال بارندگی تعطیل کردنو صبح که بیدار شدیم دریغ از یک میلیمتر برف هم روی زمین نبوداون موقع که ما مدرسه میرفتیم یه بار با دمای29- ساعت 9 رفتیم مدرسه الان که فکرشو میکنم حرف داداشمو بیشتر درک میکنم که میگفت شما به خاطر 10 سانت برف تعطیل شدین اونوقت ما باید با نیم متر برف میرفتیم مدرسه;D

یک ساعت پیش هم طی حرکتی با جنابِ پدر جان بچه مارمولکی که دقیقا نمیدونم از کجا اومده بود داخل خونه کشتیم (همینقدر خبیثانهdevil)مدیونید اگه فکر کنید ما قاتل هستیم :)

شما در چه حالید؟ چیکار میکنید ؟


- خب چیکار میکنی؟اینترنت هم که قطع شده نمیشه هیییچ کاری کرد !!

+آره ولی سایت هایی کهir. دارن باز میشن.

-عههه واقعاآخ جووون

 

پس از چندی من با حس خوشحالی که بالاخره یه جایی باز شد به عرش رفتم:)

از صبح دپرس هستم چون امتحان شهر رو رد شدم و توفکرش که میرم بیشتر حالم گرفته میشه !!

نمیدونم چرا چند وقتی هست حواس ندارمروح وروانم قاطی کردن و رو مغزمم اثر گذاشتن حوصله هیچ کاری هم ندارم و بدتر ازهمه اینکه حس تنفر نسبت به خودم دارم :/ بگذریم

از گرانی بنزین و این همه دلِ تنگ هم سینه ام به درد اومده و فقط دلم میخواد بشینم به حال خودمون زار بزنماز همه بدتر وقتی تلویزیون میبینم افسرده وناراحت وخشمگین تر میشم:/

هوا هم زمستونی وسرد شده طوری که از صبح تا الان برف ریز ریز معروف به برف شادی داشتیم و حدودا 4 -3 سانت برف رو زمین نشسته دیشب هم اطلاعیه زدن و مدرسه های تمام مقاطع شهر رو به خاطر برودت و احتمال بارندگی تعطیل کردنو صبح که بیدار شدیم دریغ از یک میلیمتر برف هم روی زمین نبوداون موقع که ما مدرسه میرفتیم یه بار با دمای29- ساعت 9 رفتیم مدرسه الان که فکرشو میکنم حرف داداشمو بیشتر درک میکنم که میگفت شما به خاطر 10 سانت برف تعطیل شدین اونوقت ما باید با نیم متر برف میرفتیم مدرسه;D

یک ساعت پیش هم طی حرکتی با جنابِ پدر جان بچه مارمولکی که دقیقا نمیدونم از کجا اومده بود داخل خونه کشتیم (همینقدر خبیثانهdevil)مدیونید اگه فکر کنید ما قاتل هستیم :)

شما در چه حالید؟ چیکار میکنید ؟


- خب چیکار میکنی؟اینترنت هم که قطع شده نمیشه هیییچ کاری کرد !!

+آره ولی سایت هایی کهir. دارن باز میشن.

-عههه واقعاآخ جووون

 

پس از چندی من با حس خوشحالی که بالاخره یه جایی باز شد به عرش رفتم:)

از صبح دپرس هستم چون امتحان شهر رو رد شدم و توفکرش که میرم بیشتر حالم گرفته میشه !!

نمیدونم چرا چند وقتی هست حواس ندارمروح وروانم قاطی کردن و رو مغزمم اثر گذاشتن حوصله هیچ کاری هم ندارم و بدتر ازهمه اینکه حس تنفر نسبت به خودم دارم :/ بگذریم

از گرانی بنزین و این همه دلِ تنگ هم سینه ام به درد اومده و فقط دلم میخواد بشینم به حال خودمون زار بزنماز همه بدتر وقتی تلویزیون میبینم افسرده وناراحت وخشمگین تر میشم:/

هوا هم زمستونی وسرد شده طوری که از صبح تا الان برف ریز ریز معروف به برف شادی داشتیم و حدودا 4 -3 سانت برف رو زمین نشسته دیشب هم اطلاعیه زدن و مدرسه های تمام مقاطع شهر رو به خاطر برودت و احتمال بارندگی تعطیل کردنو صبح که بیدار شدیم دریغ از یک میلیمتر برف هم روی زمین نبوداون موقع که ما مدرسه میرفتیم یه بار با دمای29- ساعت 9 رفتیم مدرسه الان که فکرشو میکنم حرف داداشمو بیشتر درک میکنم که میگفت شما به خاطر 10 سانت برف تعطیل شدین اونوقت ما باید با نیم متر برف میرفتیم مدرسه;D

یک ساعت پیش هم طی حرکتی با جنابِ پدر جان بچه مارمولکی که دقیقا نمیدونم از کجا اومده بود داخل خونه کشتیم (همینقدر خبیثانهdevil)مدیونید اگه فکر کنید ما قاتل هستیم :)

 

بعدا نوشت :حدودا 15 سانت برف اومد و همش آب شد:(


نجوایِ بی پروا شهریور ماه ساخته شده بود ، قرار بود همان ماه کلی خوشحالی سرازیر شود به خانه یِ دلم اسمم را گذاشتم خانوم لبخند :)خودم میدانستم که قرار نیست اتفاقی بیوفتد اما به گفته کسی باورم شد و به خاطر اتفاق خوبی که قرار بود برایم بیوفتد به دلم صابون زده بودم .اما یک دفعه ورق برگشت و همانی نشد که میخواستم همان موقع آنشرلی را دانلود کردم و نشستم تمامش را دیدم به امید اینکه از دیدنش امیدی تو دلم جوونه بزنه اما من شدم دخترِ بی انگیزه و ناامید که هرکار خواستم بکنم نه حوصله اش را داشتم و نه حالش رامیفهمیدم روحم شکست خورده اما خودم هم نمیتونستم کاری برای روح و روانم کنم همش رفته بودم تو لاک خودم و بدون اینکه کتاب دستم بگیرم مدام تو گوشی سیر میکردم و حسرت میخوردم حتی تصمیم گرفتم دوباره تلاش کنم برایِ همان اتفاقی که روزی قرار بود خوشحالم کند اما در کمتر از یک ثانیه منصرف میکردم خودم را هر بار خواستم دست خودم را بگیرم و ببرم و یک گوشه به خودم بگویم آخر چت شده دختر جان به خودت بیا اما زورم هم به خودم نمیرسید مثل یک دخترک لجباز غرغرو مُدام میرفتم یک گوشه ، اخم میکردم و گریه میکردمهر جا و هر موقعیتی شکست میخوردم و انگار ستاره بخت واقبالم خاموش شده بود با خودم قرار گذاشتم هر وقت اولین باران پاییزی آمد دست خودم را بگیرم ببرم زیر باران و با خودم دوست شوم و هر وقت حالِ دلم خوب شد بیاییم بنویسم مگر نه اینکه خانوم لبخد باید لبخند بر لبش باشد !! باران پاییزی هم آمد چند سری هم آمد حالِ دل من اما خوب نشد تا گذشت و شد هفته گذشته قطعی اینترنت و وصل بودن بیان یکدفعه جوگیرم کرد باز بنویسم :) یه چرندی جاتی نوشتم و بستم و رفتم هر از گاهی یه نیم نگاهی هم می انداختم  فقط منتظر شادی بودم که درِ خانهِ قلبم را بزند اتفاقا امروز زد مثل کسی شده بودم که تا به حال رنگ شادیِ در زندگی را ندیده باشد ، کسی که به آسمانها رفته باشد و روی ماهِ خدا را ببوسد ! :)

 این شادی را گرفتم به فال نیک تا حداقل همین ماه فکری به حالِ روح غمزده ام بکنم و شادابش کنم امید را گذاشتم گوشه یِ دلِ  روحم و دستش را گرفتم و برایش حرف زدم و نوازشش کردم گفتم شاید باز تلاش کردیم برایِ آنچه که میخواستیم و نشد خیلی شاکی بود وهست هنوز اما بهش قول دادم که باهم درستش کنیم :)

مهم نیست شادی کوچک باشد یا بزرگ همین که حال خوب کن باشد و بعد از مدتها امید را به آدم برگرداند  مهم هست هر ازگاهی دست روح و روانتان را بگیرید ببرید یک گوشه (لب رودخانه که چه بهتر) و برایش حرف بزنید نگذارید تنها بماند (الان نگید که خل و چل شدم :))!! )

مراقب روح مان باشیم:)

 

+امتحان شهر رو قبول شدم و با پدر جان کلی کیف کردیم :دی

پ.ن:بازگشت غرور آفرین اینترنت به وطن رو تبریک جانانه میگم D:

 

آذر آمده

که روی لبهای پاییز انار بگذارد

و او را به دستهای یلدا بگذارد :)

 

بشنوید


نجوایِ بی پروا شهریور ماه ساخته شده بود ، قرار بود همان ماه کلی خوشحالی سرازیر شود به خانه یِ دلم اسمم را گذاشتم خانوم لبخند :)خودم میدانستم که قرار نیست اتفاقی بیوفتد اما به گفته کسی باورم شد و به خاطر اتفاق خوبی که قرار بود برایم بیوفتد به دلم صابون زده بودم .اما یک دفعه ورق برگشت و همانی نشد که میخواستم همان موقع آنشرلی را دانلود کردم و نشستم تمامش را دیدم به امید اینکه از دیدنش امیدی تو دلم جوانه بزند اما من شدم دخترِ بی انگیزه و ناامید که هرکار خواستم بکنم نه حوصله اش را داشتم و نه حالش رامیفهمیدم روحم شکست خورده اما خودم هم نمیتونستم کاری برای روح و روانم کنم همش رفته بودم تو لاک خودم و بدون اینکه کتاب دستم بگیرم مدام در گوشی ام سیر میکردم و حسرت میخوردم حتی تصمیم گرفتم دوباره تلاش کنم برایِ همان اتفاقی که روزی قرار بود خوشحالم کند اما در کمتر از یک ثانیه منصرف میکردم خودم را هر بار خواستم دست خودم را بگیرم و ببرم و یک گوشه به خودم بگویم آخر چت شده دختر جان به خودت بیا اما زورم هم به خودم نمیرسید مثل یک دخترک لجباز غرغرو مُدام میرفتم یک گوشه ، اخم میکردم و گریه میکردمهر جا و هر موقعیتی شکست میخوردم و انگار ستاره بخت واقبالم خاموش شده بود با خودم قرار گذاشتم هر وقت اولین باران پاییزی آمد دست خودم را بگیرم ببرم زیر باران و با خودم دوست شوم و هر وقت حالِ دلم خوب شد بیاییم بنویسم مگر نه اینکه خانوم لبخند باید لبخند بر لبش باشد !! باران پاییزی هم آمد چند سری هم آمد حالِ دل من اما خوب نشد تا گذشت و شد هفته گذشته قطعی اینترنت و وصل بودن بیان یکدفعه جوگیرم کرد باز بنویسم :) یه چرندی جاتی نوشتم و بستم و رفتم هر از گاهی یه نیم نگاهی هم می انداختم  فقط منتظر شادی بودم که درِ خانهِ قلبم را بزند اتفاقا امروز زد مثل کسی شده بودم که تا به حال رنگ شادیِ در زندگی را ندیده باشد ، کسی که به آسمانها رفته باشد و روی ماهِ خدا را ببوسد ! :)

 این شادی را گرفتم به فال نیک تا حداقل همین ماه فکری به حالِ روح غمزده ام بکنم و شادابش کنم امید را گذاشتم گوشه یِ دلِ  روحم و دستش را گرفتم و برایش حرف زدم و نوازشش کردم گفتم شاید باز تلاش کردیم برایِ آنچه که میخواستیم و نشد خیلی شاکی بود وهست هنوز اما بهش قول دادم که باهم درستش کنیم :)

مهم نیست شادی کوچک باشد یا بزرگ همین که حال خوب کن باشد و بعد از مدتها امید را به آدم برگرداند  مهم هست هر ازگاهی دست روح و روانتان را بگیرید ببرید یک گوشه (لب رودخانه که چه بهتر) و برایش حرف بزنید نگذارید تنها بماند (الان نگید که خل و چل شدم :))!! )

مراقب روح مان باشیم:)

 

+امتحان شهر رو قبول شدم و با پدر جان کلی کیف کردیم :دی

پ.ن:بازگشت غرور آفرین اینترنت به وطن رو تبریک جانانه میگم D:

 

آذر آمده

که روی لبهای پاییز انار بگذارد

و او را به دستهای یلدا بگذارد :)

 

بشنوید


 میگفتند تنهایی هم عالمی دارد اما من میگویم نه !من میگویم تنهایی خوب نیست تنهایی آدم را افسرده میکند حساس و زود رنج میکند می گویم به تو که تنها نباش هیچ وقت از زندگیت همیشه هم که آدم نباید سر سنگین و عاقلانه رفتار کندگاهی باید دیوانه باشی الکی سرِ موضوعی الکی بخندی بعد آه عمیقی از ته دلت بکشی و بگی همین ؟ زندگی همینِ که من انقدر سخت میگیرمش ؟همین امروزه که امتحانم را بد داده باشم بعد هی حرص و جوش بخورم که چرا اینجور و اونجور؟زندگی اما همه اش این نیست سختی دارد درست ، سختی ها و ناملایماتش انقدری زیاد باشدکه زمین گیرت کند باز هم درست اما قشنگی هم دارد وقتی تو یک نفر را حتی برایِ خودت داشته باشی امید داشته باشی به بودنش :)وقتی نگاه کنی که کلی زیبایی هست و تو خیلی بی تفاوت از کنارشان عبور کنی عزیزِجان من نگران نباش قرار شد که ما با هم درستش کنیم منُ تو :)

 

پ.ن: دیشب حوالیِ همین موقع ها بود که برف گرفت :) من هر 2 دقیقه یه بار پشت پنجره بودم و به دلم صابونِ تعطیلی میزدم .کسی نبود به من بگه آخه آدمِ حسابی تو این 2 دقیقه مثلا چقد برف میتونه بشینه روی زمین:/ بشین امتحان فردا رو بخون :دی .نامبرده که من باشم تا ساعت 3 نصفه شب دستم به خوندن بند بود و آخرش هم مجبور شدم سر سری بخونم و امتحان امروزم که بعله ! تا من باشم عبرت بگیرم واسه پایان ترم عین انسان بخونم :) . (تا حالا تو عمرم انقدر بیخیال نبودم که بعدشم استرس بگیرم فکر کنم سیستمم قاطی کرده:o

 

*عنوان از مجتبی کاشانی


نجوایِ بی پروا شهریور ماه ساخته شده بود ، قرار بود همان ماه کلی خوشحالی سرازیر شود به خانه یِ دلم اسمم را گذاشتم خانوم لبخند :)خودم میدانستم که قرار نیست اتفاقی بیوفتد اما به گفته کسی باورم شد و به خاطر اتفاق خوبی که قرار بود برایم بیوفتد به دلم صابون زده بودم .اما یک دفعه ورق برگشت و همانی نشد که میخواستم همان موقع آنشرلی را دانلود کردم و نشستم تمامش را دیدم به امید اینکه از دیدنش امیدی تو دلم جوانه بزند اما من شدم دخترِ بی انگیزه و ناامید که هرکار خواستم بکنم نه حوصله اش را داشتم و نه حالش رامیفهمیدم روحم شکست خورده اما خودم هم نمیتونستم کاری برای روح و روانم کنم همش رفته بودم تو لاک خودم و بدون اینکه کتاب دستم بگیرم مدام در گوشی ام سیر میکردم و حسرت میخوردم حتی تصمیم گرفتم دوباره تلاش کنم برایِ همان اتفاقی که روزی قرار بود خوشحالم کند اما در کمتر از یک ثانیه منصرف میکردم خودم را هر بار خواستم دست خودم را بگیرم و ببرم و یک گوشه به خودم بگویم آخر چت شده دختر جان به خودت بیا اما زورم هم به خودم نمیرسید مثل یک دخترک لجباز غرغرو مُدام میرفتم یک گوشه ، اخم میکردم و گریه میکردمهر جا و هر موقعیتی شکست میخوردم و انگار ستاره بخت واقبالم خاموش شده بود با خودم قرار گذاشتم هر وقت اولین باران پاییزی آمد دست خودم را بگیرم ببرم زیر باران و با خودم دوست شوم و هر وقت حالِ دلم خوب شد بیاییم بنویسم مگر نه اینکه خانوم لبخند باید لبخند بر لبش باشد !! باران پاییزی هم آمد چند سری هم آمد حالِ دل من اما خوب نشد تا گذشت و شد هفته گذشته قطعی اینترنت و وصل بودن بیان یکدفعه جوگیرم کرد باز بنویسم :) یه چرندی جاتی نوشتم و بستم و رفتم هر از گاهی یه نیم نگاهی هم می انداختم  فقط منتظر شادی بودم که درِ خانهِ قلبم را بزند اتفاقا امروز زد مثل کسی شده بودم که تا به حال رنگ شادیِ در زندگی را ندیده باشد ، کسی که به آسمانها رفته باشد و روی ماهِ خدا را ببوسد ! :)

 این شادی را گرفتم به فال نیک تا حداقل همین ماه فکری به حالِ روح غمزده ام بکنم و شادابش کنم امید را گذاشتم گوشه یِ دلِ  روحم و دستش را گرفتم و برایش حرف زدم و نوازشش کردم گفتم شاید باز تلاش کردیم برایِ آنچه که میخواستیم و نشد خیلی شاکی بود وهست هنوز اما بهش قول دادم که باهم درستش کنیم :)

مهم نیست شادی کوچک باشد یا بزرگ همین که حال خوب کن باشد و بعد از مدتها امید را به آدم برگرداند  مهم هست هر ازگاهی دست روح و روانتان را بگیرید ببرید یک گوشه (لب رودخانه که چه بهتر) و برایش حرف بزنید نگذارید تنها بماند (الان نگید که خل و چل شدم :))!! )

مراقب روح مان باشیم:)

 

+امتحان شهر رو قبول شدم و با پدر جان کلی کیف کردیم :دی

پ.ن:بازگشت غرور آفرین اینترنت به وطن رو تبریک جانانه میگم D:

 

آذر آمده

که روی لبهای پاییز انار بگذارد

و او را به دستهای یلدا بسپارد:)

 

بشنوید


تولد داریم به به !!

آرامِ عزیزم :)

تو بهترین و مهربون ترین کسی هستی که دیدم

از ته دلم قشنگترینها رو واست میخوام آجی جونم

heartتووولدت مبارک heart

دوستت دارم

در همین رابطه آهنگ میفرماید که:

تمومِ آرزوم واست بختِ بلنده:))

 


نمیدونم تا چه حد به فال گرفتن و اینا اعتقاد دارید ولی خوب اطلاعاتی که یه فال به آدم میده بعضی اوقات جالبه!!

از خیلی وقت پیش قرار بود بریم پیش یه خانومی که برامون فال بزنه اما خوب جور نمیشد تا بالاخره چند روز پیش تصمیم علنی شد و قرار شد بریم این خانوم متاسفانه زندگی فقیرانه ای داشت و اصلِ رفتنمون به خاطرِ کمک و جهت سرگرمی بود :)

پروانه خانم به همراه خواهر و مادرِ مریضش تو یه خونه خیییلی کوچیک زندگی میکردن مادرش مثل بچه ها درست کنار همین اتاق کوچیک دراز کشیده بود و عروسکی که تو بغلش بود ناز میکرد اصلا متوجه حضور ما نبود آایمر داشت و پروانه خانوم میگفت حرف هم نمیتونه بزنه و 7 سالی میشه که همینجوری یه گوشه اتاق افتاده گوشه دیگه همین اتاق یه قالی گذاشته بودن و واسه یه نفر میبافتن دلم یه عالمه براشون سوخت و همون لحظه گفتم خدایا بدبختی و بیماری و خفت رو از بنده هات دور کن

بگذریم

پروانه خانوم از من شروع کرد و گفت نیت کنم گفت میخوای یه کاری انجام بدی که خیلی دودلی ولی تصمیم با توئه و نتیجه اش خوبه:) یه خبر خوشی داری، شبا بیقراری ،یه دختر بهت حسودی میکنه مانتو میپوشه شیکه بهت نمیگه ولی حسودیت میکنه :/خودت یه کم عصبی میشی ولی زود هم فروکش میکنی ، بی حوصله یی، خواهر یا برادر داری که باهاش حرف میزنی که آدم خوبیه :) دل پاکی داری ، دروغگو نیستی، حسود نیستی، ولی یه کم عصبی و استرس داری :دی . هرکاری میکنی صلوات بفرست زیارت میری یا قم یا مشهد:) .عاقبتت بخیره جات خوبه ! خوشبخت میشی ! تو کارت موفق میشی ولی باز دودلی ، ی کار بزرگیِ موفق میشی روشنه آینده ات نتیجه داره آخر این فال!تلاش میکنی وجواب میگیری !دَِِرس هات سخته ولی آخرش خوبه

بعدشم گفت خواستگار داری یه آشنا یه غریبه ،ولی ازدواجت طول میکشه (وی خدارا شکر میکند و به ادامه اش گوش میدهد) یه نفر هست تو رو میخواد ولی سه سال ازت کوچیکتره بیاد برات قبول نمیکنی:))) آخرشم گفت عروسی بگیری تو عروسیت دعوای مفصلی میشه:/ مگه اینکه بری ماه عسلlaugh

بعله دیگه:))

ناگفته نمونه که چیزایی که درباره الان میگفت واقعا راست بود.

 

بی ربط نوشت: میگفت آدمایی که تو گذشته اند نشانه های افسردگی دارند راست هم میگفت:(

 


تا لایِ پنجره رو باز میکنی بهار با فشار میریزه توی خونه ، یهو نگاهت میکنه باورش نمیشه انقدر منتظرش نبودی ، غمش صدایِ چند تا پرنده میشه ، می افته روی زمین

بهار عین دختریِ که رژ لبشو پر رنگ میکنه و سیاهی زیر چشم هاشو با چند لایه رنگ می پوشونه غمگینه .

یهو نگاه میکنه میبینه منتظرش نبودی و دونه دونه شکوفه ها از رویِ لبش می افته ، میبینه منتظرش نبودی و چنگ میکشه توی آسمون از جای چنگ هاش رعد میزنه بیرون برق میزنه بیرون و خونِ بی رنگش میریزه تو همه کوچه ها.

#مرجان_خوشبازان

 

+سال نو با تاخیر مبارک :)


98 جان کوله بارت را بستی ؟ چیزی را فراموش نکرده باشی ! مثلا خاطره ای ، دردی ، غمی! غم این روزها! حواست باشد همه را برداری ، درِ چمدانت را محکم ببندی! 98 جان بودنت کافی است وقتت تمام شده! دلمان پوسید از این همه غم .پس معطل نکن پستت را تحویل بده که 99 پشتِ در است!کاش انقدر قدرتمند و زورگو نبودی که غم هایت را تحویل 99 بدهی و بروی!

اما حالا که زمستان درحال رفتن است بیا موهایش را شانه کنیمسردی دستهایش را بسپاریم به دل های گرم مان ، بیا قطره های بارانش را بهانه کنیم برای لذت بردنِ بویِ خوشِ خاکِ نم خورده میشنوی بهار مدام در گوش هایِ تک تک مان زمزمه میکند گوش کنغم هم مثل زمستان رفتنی است ما به روزهای خوب و روشن بر می گردیم فقط کافیه بهار را باور داشته باشی رویاهات یک روز هم که شده جوونه میدن و شکوفه میدن و سبز میشن گاهی وقتها لازمه هدف هامونو یا حتی همون چیزی که خواستیم و نشد تغییر بدیم و یک مسیر دیگه رو بریم تا به هدفمون که موفقیته برسیم

با اینکه قراره امسال عید متفاوتی رو تجربه کنیم و دلِ تک تک امون لک زده برای یه آغوش ، یه دور همی ، یه دیدن بازیگوشی های برادر زاده کوچولو ، یه لبخند، یه مسافرت دور و دراز ، یه دریا و غروب دل انگیزش ، یا حتی یه چیز ساده مثل یه فنجون چایِ بی دغدغه بدون فکر به جون عزیزامون اما بیایید ایمان داشته باشیم به شب های گرم تابستون که دوباره با عزیزانمون دور هم جمع میشیم ، به غروب های صمیمی ، به صبحِ دلنشینی که با صدای آواز گنجشک ها از خواب بیدار میشم به عشق

دوباره برمیگردیم به اسفند هایِ پر شور و عطرِ نفس های بهار رو با تمامِ وجود حس می کنیم

و شاید این بهار درختِ آرزوهایمان جوانه زد :)

26 اسفند 98

 

*عنوان از جای خالی سلوچ / محمود دولت آبادی


جمعه فرصتی شد تا بریم به دامان طبیعت و نفس بکشیم طبیعت تو این مدت حواسش به کرونا نبود و همینطور برای خودش سبزِ سبز شده بود. چشمه ها دونه دونه از هرجا بیرون زده بودن و گنجشک ها براشون میخوندن من تا دورتر نگاه میکردم و مدام شعر سهراب تو گوشم زمزمه میشد ، دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند ! من ذوق میکردم و با پدر جان راه میرفتیم و میگفتم چجوری این همه قشنگی اینجا جمع شده و پدر با لبخند از کارِ خدا میگفت وحرفای منو تایید میکرد .

نفس که میکشیدی باز شاعر میخواند در گلستانه ، چه بوی علفی می آمد ؟ از آبادی دولت آباد که رد میشدیم میگفت من در این آبادی پی چیزی میگردم ، پی خوابی شاید ، پی نوری ، ریگی ، لبخندی:)

وبالاخره بعد از اتراق کردن ونشستن در برقِ آفتاب فقط نور بود ونور و فقط صدای آب .خیلی بالاترش آبشار بود رفتیم همینطور بالا از هرکجا آب میومد پایین و همینطور زایش میکرد هر چی که بالا میرفتیم آب زیاد و زیادتر میشد . کفشهایم را کندم و نشستم باز شاعر میگفت پاها در آب من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است همش میترسیدم نکند اندوهی سر رسد از پس کوه! باز بالاتر از آبشار صخره هایی بود پر از سنگ های درشت و گونِ پر خار . کمی بعد تر رسیدیم به لاله های واژگون از زیبایی هر چی که بگم کم گفتم . هر چی که بالاتر میرفتیم باورم نمیشد این همه اومدیم بالا وهمینطور میگفتم واقعا خدا رو باید شکر کنیم به خاطر دست و پایی که ما رو بالا و بالاتر میاره !شکر کنیم ب خاطر این همه نعمت :)

بالاخره برگشتیم پایین و به لطف کفش های آلستار پاها داغان شده بود . عصر شد ونورِ آفتاب همچنان خودنمایی میکرد تا بالاخره خورشید غروب کرد و سایه همه جا رو پر کرد موقع رفتن بود دلم میخواست از اردیبهشت هر چه جیب هایم جا داشت پر کنم و با خودم بیارم .به قول شاعر در دلم چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا سر دشت بدوم تا سر کوه خلاصه اش اینکه رسیدیم خانه و تا همین الان که مینویسم ماهیچه های پایم گرفته . به نظرم ارزششو داشت^__^

پی نوشت: شاید آن روز که سهراب نوشت ، تا شقایق هست باید زندگی کرد ، خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت ، هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس ، زندگی اجباریست:)

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها